
شعر من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو 🔴 با معنی
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جانصفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانهی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولانا
معنی شعر
اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ
ماه، شب ظلمانی ما خاکیان را کاملاً نورانی میکند و زمین تاریک را روشن و پر نور میکند، اما جالب است بدانید که از خود نوری ندارد. بلکه نور یگانه خورشید حقیقت عالم افروز را همانند یک آینهی بزرگ به طرف زمین منعکس میکند.
قال امام الصادق علیه السلام : القلبُ حَرَمُ اللّه ِ ، فلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللّه ِ غَیرَ اللّه ِ . دل حَرَم و قرق کاه الهیست، پس، جز خدا را در حَرَم خدا مَنِشان! بحارالأنوار (جلد ۶۷و۶۸) / ترجمه موسوی همدانی ; ج ۱ ص ۲۴
و اگر بخواهیم برای ذات پاک خدا تشبیه و تمثیلی از موجودات حسی انتخاب کنیم(اگر چه مقام با عظمت او از هر شبیه و نظیری برتر است) آیا جزاز واژه ی نور می توان استفاده کرد؟همان خدایی که پدید آورنده ی تمام هستی است،روشنی بخش عالم است،همه ی موجودات به برکت او زنده اند،و همه ی مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند که اگر لحظه ای لطف خود را از آنها باز گیرد همگی در ظلمت فنا و نیستی فرو می روند.
جالب اینکه هر موجودی به هرنسبت و به همان میزانی که با او ارتباط دارد، قلب و روحش همچون آینه ای منعکس کننده ی نورانیت الهی است.
قرآن نور است، چون منعکس کننده ی کلام نورانی یگانه خورشید عالم افروز است.
اسلام، پیامبران، معصومین (علیهم السلام اجمعین) و اولیاءالهی همگی منعکس کننده ی انوار قدسی حضرت حق اند و این ماه رویان، جمله از رشحات قدسی او هستند و از او برخاسته اند.
ایشان در بیت اول، خود را غلام قمر(منعکس کننده ی سرچشمه نور الهی که از خود هیچ ندارند و هر چه دارند از اوست و موکداً، خدا خواهند و نه خود خواه) معرفی می کند و این غلام را مشتاق شنیدن سَخی شمع و شکر (کنایه از حدیث ثقلین پیامبر مکرم اسلام (ص) دارد و دعوت به پیروی امتش از اهل بیت (شمع و چراغ هدایت) و قرآن (شکر) که سخاوتمندانه، انسان را به یگانه خورشید حقیقت عالم، هدایت می کنند).
ایشان از مقام حُبّ و غلامی قمر(ثقلین)، در بیت اول، بتدریج و تدرّج، و در ابیات بعدی این غزل، به منازل بالاتر سیر می کند (در ره دل چه لطیف است سفر…) تا آنجا که در بیت آخر، به منزل دیدار جانان میرسد (… نه که این وصف خداست، گفت: این هست ولی …).
چگونگی هدایت انسان بسوی جانان و اصول سیر و سلوک در عرفان اسلامی با تکیه بر هدایتهای قرآن و عترت بسیار زیبا در این غزل بیان شده است
نکته پایانی :
حدیث قدسی
کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف» گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.گنجی که در بیت دوم به آن اشاره گرفته شده است از این حدیث است عارفان ودانشمدان فراوانی این حدیث قدسی استفاده می کردند