غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ – شتران مست شدستند، ببین رقص جمل

مولانا molana

شتران مست شدستند، ببین رقص جمل
زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل
علم ما داده‌ی او و ره ما جاده‌ی او
گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل
دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر
کار او کُن‌فَیکون‌ست نه موقوف علل
ما در این ره همه نسرین و قَرنفُل کوبیم
ما نه زان اُشتر عامیم که کوبیم وَحَل
شترانِ وحلی بسته‌ی این آب و گلند
پیش جان و دل ما، آب و گلی را چه محل
ناقة‌الله بزاده، به دعای صالح
جهت معجزه‌ی دین ز کمرگاه جبل
هان و هان ناقه‌ی حقیم تعرض مکنید
تا نبُرَّد سرتان را سر شمشیر اجل
سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم
تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل
هله بنشین تو بجنبان سَر و می‌گوی بلی
شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل

مولانا molana

مطالعه بیشتر