غزل شمارهٔ ۱۰۷۸ – شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر

مولانا molana

شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر
شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر
بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا
پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بی‌خبر
سایه شادیست غم غم در پی شادی دود
ترک شادی کن که این دو نسکلد از همدگر
در پی روزست شب و اندر پی شادیست غم
چون بدیدی روز، دان کز شب نتان کردن حذر
تا پی غم می‌دوی شادی پی تو می‌دود
چون پی شادی روی تو، غم بوَد بر ره‌گذر
یاد می‌کن آن نهنگی را که ما را درکشد
تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشک و تر
همچو شمع نخل بندان کآتشش در خود کشد
کاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در

مولانا molana

مطالعه بیشتر