
سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو
وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو
سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو
وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو
زخم گران همیکشم زخم بزن که من خوشم
گرچه درون آتشم جمله زرم به جان تو
هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد
گرچه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو
شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی
خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو
نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود
تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو
هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش
آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو
در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر
شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو
مشکن دل مرد مشتری را بگذار ره ستمگری را رحم آر مها که در شریعت قربان نکنند لاغری را مخمور توام به…
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند…
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست نظاره تو بر همه جانها مبارکست یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن…
بیچاره کسی که می ندارد غوره به سلف همیفشارد بیچاره زمین که شوره باشد وین ابر کرم بر او نبارد باری دل…
گر رَود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو آفتاب و…
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش…
تو هر روزی از آن پشته برآیی کنی مر تشنه جانان را سقایی تو هر صبحی جهان را نور بخشی که جان…
بشنیدهام که عزم سفر میکنی مکن مِهر حریف و یار دگر میکنی مکن تو در جهان غریبی غربت چه میکنی ؟ قصد…