
سیر گشتم ز نازهای خسان
کم زنم من چو روغن به لسان
سیر گشتم ز نازهای خسان
کم زنم من چو روغن به لسان
بعد از این شهد را نهان دارم
تا نیفتند اندر او مگسان
خویش را بعد از این چنان دزدم
که نیابند مر مرا عسسان
هر زمان جانب دگر تازم
بیرفیقان و صاحبان و کسان
ای خدا در تو چون گریختهام
این چنین قوم را به من مرسان
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر…
بیا امروز ما مهمان میریم بیا تا پیش میر خود بمیریم ز مرگ ما جهانی زنده گردد ازیرا ما نه قربان حقیریم…
ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره به بحر نیستی…
ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی ما را و جهان را تو در این خانه نیابی چون کوه احد آب…
مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد درختان بین که…
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها مگر تقویم یزدانی که طالعها…
اندرآمد شاه شیرینان ترش جان شیرینم فدای آن ترش چشم کژبین را بگفتم کژ مبین کس کند باور گل خندان ترش در…
از آن باده ندانم چون فنایم از آن بیجا نمیدانم کجایم زمانی قعر دریایی درافتم دمی دیگر چو خورشیدی برآیم زمانی از…