
سیر گشتم ز نازهای خسان
کم زنم من چو روغن به لسان
سیر گشتم ز نازهای خسان
کم زنم من چو روغن به لسان
بعد از این شهد را نهان دارم
تا نیفتند اندر او مگسان
خویش را بعد از این چنان دزدم
که نیابند مر مرا عسسان
هر زمان جانب دگر تازم
بیرفیقان و صاحبان و کسان
ای خدا در تو چون گریختهام
این چنین قوم را به من مرسان
هر شب که بود قاعده سفره نهادن ما را ز خیال تو بود روزه گشادن ای لطف تو را قاعده بر روزه…
لی حبیب حبه یشوی الحشا لو یشا یمشی علی عینی مشا روز آن باشد که روزیم او بود ای خوشا آن روز…
اتاک الصوم فی حلل السعود فدم واسلم علی رغم الحسود وصم وافطر و عید فی نعیم لک العمر المؤبد بالخلود فلا زالت…
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد…
گر در آب و گر در آتش میروی آن نمیدانم برو خوش میروی در رخت پیداست والله رنگ او رو که سوی…
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد وی نفس جفاپیشه هنگام وفا آمد بنگر به سوی روزن بگشای در توبه پرداخته کن…
ای دوست عتاب را رها کن تدبیر دوای درد ما کن ای دوست جدا مشو تو از ما ما را ز بلا…
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی عجب عجب که برون آمدی به…