
سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من
سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من
سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من
سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من
مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من
هیچ به جز آب نیست لذت و دلخواه من
درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را
روی به دریا نهم نیست جز این راه من
چند شود تر زمین از مدد اشک من
چند بسوزد فلک از تبش و آه من
چند بگوید دلم وای دلم وای دل
چند بگوید لبم راز شهنشاه من
رو سوی بحری کز او هر نفسی موج موج
آمد و اندرربود خیمه و خرگاه من
آب خوشی جوش کرد نیم شب از خانهام
یوسف حسن اوفتاد ناگه در چاه من
ز آب رخ یوسفی خرمن من سیل برد
دود برآمد ز دل سوخته شد کاه من
خرمن من گر بسوخت باک ندارم خوشم
صد چو مرا بس بود خرمن آن ماه من
عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا
شمع رخ او بس است در شب بیگاه من
گفت کسی کاین سماع جاه و ادب کم کند
جاه نخواهم که عشق در دو جهان جاه من
در پی هر بیت من گویم پایان رسید
چون ز سرم میبرد آن شه آگاه من
میان ما درآ ما عاشقانیم که تا در باغ عشقت درکشانیم مقیم خانه ما شو چو سایه که ما خورشید را همسایگانیم…
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو تا ز…
از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست این قیامت بین که گویی آشکارا…
دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من سرما چو گشت سرکش هیزم…
ای لولیان ای لولیان یک لولییی دیوانه شد تشتش فتاد از بام ما، نک سوی مجنونخانه شد میگشت گِرد حوض او، چون…
طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او همه…
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود…
ای بداده دیدههای خلق را حیرانیی وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو عالم دل را…