
سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه
مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه
مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش
به همان کوی وطن کن بنشین بر در روزه
بنگر دست رضا را که بهاری است خدا را
بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه
هله ای غنچه نازان چه ضعیفی و چه یازان
چو رسن باز بهاری بجه از چنبر روزه
تو گلا غرقه خونی ز چیی دلخوش و خندان
مگر اسحاق خلیلی خوشی از خنجر روزه
ز چیی عاشق نانی بنگر تازه جهانی
بستان گندم جانی هله از بیدر روزه
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کآتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی…
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری سلطان بچهای آخر تا چند اسیری سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است…
پرده دل میزند زهره هم از بامداد مژده که آن بوطرب داد طربها بداد بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز…
دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده انگشت برآورده اندر دهنم کرده دل از سر غمازی یک وعده از او…
هر دم سلام آرد کاین نامه از فلانست گویی سلام و کاغذ در شهر ما گرانست زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد…
بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور…
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی تو بپرس چون درآمد که برون…
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن ای جان خوش ساده از…