غزل شمارهٔ ۳۳۹ – سماع آرام جان زندگانست

مولانا molana

سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستان‌ست
ولیک آن کاو به زندان خفته باشد
اگر بیدار گردد در زیان‌ست
سماع آن جا بکن کان جا عروسیست
نه در ماتم که آن جای فغانست
کسی کاو جوهر خود را ندیده‌ست
کسی کان ماه از چشمش نهانست
چنین کس را سماع و دف چه باید‌؟!
سماع از بهر وصل دلستان‌ست
کسانی را که روشان سوی قبله‌ست
سماع این جهان و آن جهانست
خصوصا حلقه‌ای کاندر سماعند
همی‌گردند و کعبه در میانست
اگر کان شکر خواهی همان جاست
ور انگشت شکر خود رایگانست

مولانا molana

مطالعه بیشتر