
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بیتو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی
ملولان همه رفتند در خانه ببندید بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید به معراج برآیید چو از آل رسولید رخ ماه…
شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد ز رعد آسمان بشنو تو…
به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند با…
آن شعله نور میخرامد وان فتنه حور میخرامد شب جامه سپید کرد زیرا کان ماه ز دور میخرامد مستان شبانه را بشارت…
در عشق هر آنک شد فدایی نبود ز زمین بود سمایی زیرا که بلای عاشقی را جانی شرط است کبریایی زخم آیت…
آتش عشق تو قلاووز شد دوش دلم سوی دل افروز شد چون به سخن داشت مرا دوش یار چون به دم گرم…
گفتم که ای جان خود جان چه باشد ای درد و درمان درمان چه باشد خواهم که سازم صد جان و دل…
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند…