
به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد
نه سبوی او بدیدم نه ز ساغرش چشیدم
که هزار موج باده به دماغ من برآمد
بگشاد این دماغم پر و بال بینهایت
که به آفتاب ماند که به ماه و اختر آمد
به مبارکی و شادی چو جمال او بدیدم
ز جمال او دو دیده ز دو کون برتر آمد
هشیار شدم ساقی دستار به من واده یا مشک سقا پر کن یا مشک به سقا ده نیمی بخور ای ساقی ما…
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش به خون دل برآید کار درویش یقین میدان مجیب و مستجابست دعای سوخته درویش…
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن چو فتادی به…
یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده نه او را دیدهای دیده نه او را گوش بشنیده زبان و جان و…
نگاری را که میجویم به جانش نمیبینم میان حاضرانش کجا رفت او میان حاضران نیست در این مجلس نمیبینم نشانش نظر میافکنم…
مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا بگو که در دل تو چیست چیست عزم…
در میان جان نشین کامروز جان دیگری کاین جهان خیره است در تو کز جهان دیگری خوش خرام ای سرو جان کامروز…
به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی چرا بیگانهای از ما چو تو در اصل از مایی تو طوطی زادهای…