غزل شمارهٔ ۳۱۴۷ – ساقیا ساقیا روا داری

مولانا molana

ساقیا ساقیا روا داری
که رود روز ما به هشیاری
گر بریزی تو نقل‌ها در پیش
عقل‌ها را ز پیش برداری
عوض باده نکته می‌گویی
تا بری وقت ما به طراری
درد دل را اگر نمی‌بینی
بشنو از چنگ ناله و زاری
ناله نای و چنگ حال دلست
حال دل را تو بین که دلداری
دست بر حرف بی‌دلی چه نهی
حرف را در میان چه می‌آری
طوق گردن توی و حلقهٔ گوش
گردن و گوش را چه می‌خاری
گفته را دانه‌های دام مساز
که ز گفتست این گرفتاری
گه کلیدست گفت و گه قفلست
گاه از او روشنیم و گه تاری
گفت بادست گر در او بوییست
هدیه تو بود که گلزاری
گفت جامست گر بر او نوریست
از رخ تو بود که انواری
مشک بربند کوزه‌ها پر شد
مشک هم می‌درد ز بسیاری

مولانا molana

مطالعه بیشتر