
ز میان حرم سبحانی
یاد کن هیچ به یادت آید
آن مقامات خوش روحانی
پس فراموش شدستت آنها
لاجرم خیره و سرگردانی
جان فروشی به یکی مشتی خاک
این چه بیع است بدین ارزانی
بازده خاک و بدان قیمت خود
نی غلامی ملکی سلطانی
جهت تو ز فلک آمدهاند
خوبرویان خوش پنهانی
آخر ای دلبر تو ما را مینجویی اندکی آخر ای ساقی ز غم ما را نشویی اندکی آخر ای مطرب نگویی قصه…
چرا ز اندیشهای بیچاره گشتی؟ فرورفتی به خود غمخواره گشتی؟ تو را من پاره پاره جمع کردم چرا از وسوسه صدپاره گشتی؟…
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر…
هر که بالاست مر او را چه غم است هر که آن جاست مر او را چه غم ست که از این…
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم نی تو دست او گرفتی…
رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب بنشین میان مستان اینک مه و کواکب آن روز پرعجایب وان محشر قیامت گشتهست…
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند آن را که دمی روی نمایی…
ای عشق که جمله از تو شادند وز نور تو عاشقان بزادند تو پادشهی و جمله عشاق همرنگ تو پادشه نژادند هر…