
ز زخم دف کفم بدرید ای جان
چه بستی کیسه را دستی بجنبان
ز زخم دف کفم بدرید ای جان
چه بستی کیسه را دستی بجنبان
گشادی کن بجنب آخر نه سنگی
نه سنگی هم گشاید آب حیوان
مروت را مگر سیلاب بردهست
که پیدا نیست گرد او به میدان
درافکن کهنهای گر زر نداری
تو را جز ریش کهنه نیست درمان
چو دستت بسته و ریشت گشادهست
بجنبان ریش را ای ریش جنبان
گلو بگرفت و آوازم ز نعره
مگر بسته است راه گوش اخوان
اگر راه است آبی را در این ناو
چرا چرخی و سنگی نیست گردان
وگر این سنگ گردان است کو آرد
زهی مهمانی بیآب و بینان
به طیبت گفتم این نکته مرنجید
مدارید از مزح خاطر پریشان
گلو مخراش و زیر لب بخوانش
دهانت پر کند از در و مرجان
مسلم دان خدا را خوان نهادن
خمش کن این کرم را نیست پایان
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را…
اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد وگر به پیش من آید خیال…
آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو ماه تمام درست خانه دل آن توست…
بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی چون گذری بر سر کویش، پای نکو نه که نلغزی حدثنی صاحب قلبی،…
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن سرمست شدم ای جان وز دست…
من از این خانه به در می نروم من از این شهر سفر می نروم منم و این صنم و باقی عمر…
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است…
بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این این چنین بویی کز او…