
درختهای حقایق از آن بهار چه میشد
دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق
خدای داند کاین دل در آن دیار چه میشد
ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان
هوای نور صبوح و شراب نار چه میشد
هزار بلبل مست و هزار عاشق بیدل
در آن مقام تحیر ز روی یار چه میشد
چو عشق در بر سیمین کشید عاشق خود را
ز بوسههای چو شکر در آن کنار چه میشد
در آن طرف که ز مستی تو گل ز خار ندانی
عجب که گل چه چشید و عجب که خار چه میشد
میان خلعت جانان قبول عشق خرامان
به بارگاه تجلی ز کار و بار چه میشد
به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد
به نور یک نظر عشق هر چهار چه میشد
چو شمس مفخر تبریز زد آتشی به درختی
ز شعلههای لطیفش درخت و بار چه میشد