
پیری و فنا کجا پذیرم
من ماهی چشمه حیاتم
من غرقه بحر شهد و شیرم
جز از لب لعل جان ننوشم
غیر سر زلف او نگیرم
گر کژ نهدم کمان ابرو
در حکم کمان او چو تیرم
انداختهای چو تیر دورم
برگیر که از تو ناگزیرم
پرم تو دهی چرا نپرم
میرم چو توی چرا بمیرم
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود ورت…
میان تیرگی خواب و نور بیداری چنان نمود مرا دوش در شب تاری که خوب طلعتی از ساکنان حضرت قدس که جمله…
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد…
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید یا رب این آب حیات از…
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب عود را درسوز و بربط را بکوب این ننالد تا نکوبی بر رگش وان…
عمر بر اومید فردا میرود غافلانه سوی غوغا میرود روزگار خویش را امروز دان بنگرش تا در چه سودا میرود گه به…
من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم نه پی…
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن پی رضای تو آدم گریست…