
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین رَهِ سلامت، تَرکِ رَهِ بلا کن
ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غمِ خزیده
بر آبِ دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن
خیرهکُشیست ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کَسَش نگوید: «تدبیرِ خونبها کن»
بر شاهِ خوبرویان، واجب وفا نباشد
ای زردرویِ عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردیست غیرِ مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن
در خوابِ دوش پیری، در کویِ عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عَزم سویِ ما کن
گر اژدهاست بر رَه، عشقیست چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفعِ اژدها کن
بس کن که بیخودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیهِ بوالعَلا کن
نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا ما زاده قضا و قضا…
چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی درهای آسمان را شب سخت میگشاید نیک…
سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری نرسی به باز پران پی سایهاش…
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید چه کند مرده و…
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه من…
مخسب ای یار مهمان دار امشب که تو روحی و ما بیمار امشب برون کن خواب را از چشم اسرار که تا…
خلقهای خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو میخرامند این صفات آن یکی دست تو گیرد وان دگر…
آن عشرت نو که برگرفتیم پا دار که ما ز سر گرفتیم آن دلبر خوب باخبر را مست و خوش و بیخبر…