غزل شمارهٔ ۳۰۱۰ – روی من از روی تو دارد صد روشنی

مولانا molana

روی من از روی تو دارد صد روشنی
جان من از جان تو یابد صد ایمنی
آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت
آینه کون شد رفت از او آهنی
مرغ دلم می‌طپید هیچ سکونی نداشت
مسکن اصلیش دید یافت در او ساکنی
ندْهد بی‌چشم تو چشم من آینگی
ندْهد بی‌روز تو روزن من روزنی
چشم منش چون بدید گفت که نور منی
جان منش چون بدید گفت که جان منی
صبر از آن صبر کرد شکر شکر تو دید
فقر از آن فخر شد کز تو شود او غنی
گاه منم بر درت حلقهٔ در می‌زنم
گاه توی در برم حلقهٔ دل می‌زنی
باد صبا سوی عشق این دو رسالت ببر
تا شوم از سعی تو پاک ز تردامنی
هست مرا همچو نی وام کمر بستنی
هست تو را همچو نی وام شکر دادنی
ای دل در ما گریز از من و ما محو شو
زانک بریدی ز ما گر نبری از منی
دانه شیرین به سنگ گفت چو من بشکنم
مغز نمایم ولیک وای چو تو بشکنی

مولانا molana

مطالعه بیشتر