
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو
عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو
دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن
حیله دشمن مشنو دوست میازار و مرو
هیچ حسود از پی کس نیک نگوید صنما
آنج سزد از کرم دوست به پیش آر و مرو
همچو خسان هر نفسی خویش به هر باد مده
وسوسهها را بزن آتش تو به یک بار و مرو
بر آستانه اسرار آسمان نرسد به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد گمان عارف در معرفت چو سیر کند هزار اختر…
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را تشریف ده عشاق را پرنور…
آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند آه کان بلبل جان بیگل و بستان چه کند آنک از نقد وصال تو به…
ای ظریف جهان سلام علیک ای غریب زمان سلام علیک ای سلام تو درنگنجیده در خم آسمان سلام علیک دی که بگذشت…
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۴ چو عشقش برآرد سر از بیقراری تو را کی گذارد که…
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید یا رب این آب حیات از…
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد تشنیع میزنی که جفا کرد آن…
مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن جان پی پاره بگیر و جگرم پاره مکن مر تو را عاشق دل…