غزل شمارهٔ ۱۱۰۶ – راز را اندر میان نه وامگیر

مولانا molana

راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
روستایی گر بوم آن توام
روستایی خویش را رستا مگیر
چون مرا در عشق‌ست ا کرده‌ای
خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر
تو مرا از ذوق می‌گیری گلو
تا بنالم گویمت آن جا مگیر
سوی بحرم کش که خاشاک توام
تو مرا خود لایق دریا مگیر
از الست آمد صلاح الدین تمام
تو ورا ز امروز و از فردا مگیر

مولانا molana

مطالعه بیشتر