
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من
ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان
در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه
هر ذره در این سودا گشتهست چو دل گردان
خاصیت من این است هر جا که روم اینم
چه دوزد پالان گر هر جا که رود پالان
گویند که هر کی هست در گور اسیر آید
در حقه تنگ آن مشک نگذارد مشک افشان
در سینه تاریکت دل را چه بود شادی
زندان نبود سینه میدان بود آن میدان
اندر رحم مادر چون طفل طرب یابد
آن خون به از این باده وان جا به از این بستان
گر شرح کنم این را ترسم که مقلد را
آید به خیال اندر اندیشه سرگردان
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست بلبل…
نگاهبان دو دیدهست چشم دلداری نگاه دار نظر از رخ دگر یاری وگر نه به سینه درآید به غیر آن دلبر بگو…
ای خیالی که به دل میگذری نی خیالی نی پری نی بشری اثر پای تو را میجویم نه زمین و نه فلک…
بازم صنما چه میفریبی تو بازم به دغا چه میفریبی تو هر لحظه بخوانیم کریمانه ای دوست مرا چه میفریبی تو عمری…
توی نقشی که جانها برنتابد که قند تو دهانها برنتابد جهان گرچه که صد رو در تو دارد جمالت را جهانها برنتابد…
آنکه چون ابر خواند کف ترا کرد بیداد بر خردمندی او همیگرید و همیبخشد تو همیبخشی و همیخندی همچو یوسف گناه تو…
بانگ برآمد ز خرابات من یار درآمد به مراعات من تا که بدیدم مه بیحد او رفت ز حد ذوق مناجات من…
بیار باده که اندر خمار خمارم خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم بیار جام شرابی که رشک خورشید است به جان عشق…