
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن
رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی
بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن
باده خاص خوردهای جام خلاص خوردهای
بوی شراب می زند لخلخه در دهان مکن
چون سر عشق نیستت عقل مبر ز عاشقان
چشم خمار کم گشا روی به ارغوان مکن
چون سر صید نیستت دام منه میان ره
چونک گلی نمیدهی جلوه گلستان مکن
غم نخورد ز رهزنی آه کسی نگیردش
نیست چنان کسی کی او حکم کند چنان مکن
خشم گرفت ابلهی رفت ز مجلس شهی
گفت شهش که شاد رو جانب ما روان مکن
خشم کسی کند کی او جان و جهان ما بود
خشم مکن تو خویش را مسخره جهان مکن
بند برید جوی دل آب سمن روا نشد
مشعلههای جان نگر مشغله زبان مکن
یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی فلست املک صبر نوبةالکاس و تابعالطاس مملوا بلا مهل فان صحوت فهذا نوبة الیاس…
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد بیننا و بینه قبل التجلی الف واد جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات…
ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر اسرار آسمان را و احوال…
الام طماعیة العاذل ولا رأی فیالحب للعاقل برادر، مرا در چنین بیدلی ملامت رها کن، اگر عاقلی یراد منالطبع نسیانکم و یا…
الا ای شمع گریان گرم میسوز خلاص شمع نزدیکست شد روز خلاص شمعها شمعی برآمد که بر زنگی ظلمتهاست پیروز نهان شد…
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند دست و پاشان تو شکستی چو نه…
من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همیخواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بتها تراشیدم بسی بهر…
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو من آن دیوانه بندم که دیوان…