
دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پردهها بشناختیم
هر زمان خود را به سوی پردهای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم
هر کی ز حور پرسدت، رخ بنما که همچنین هر کی ز ماه گویدت، بام برآ که همچنین هر کی پری طلب…
ای شاه جسم و جان ما خندانکن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا ای مه ز اجلالت…
فضول گشتهام امروز جنگ میجویم منوش نکته مستان که یاوه میگویم تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم دلا برو…
چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد ز رخ ماه خصالش ز لطیفی وصالش…
ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن باغ جان را تازه و سرسبز دار قصد این مستان…
جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو گر نخواهی کبر را رو بیتکبر خاک شو خشم هرگز برنخیزد جز ز…
چند نهان داری آن خنده را؟ آن مه تابندهٔ فرخنده را بنده کُند روی تو صد شاه را شاه کُند خندهٔ تو…
باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم در من نگر، در من نگر، بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم، شاد…