غزل شمارهٔ ۲۶۷۲ – دلا در روزه مهمان خدایی

مولانا molana

دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی
در این مه چون در دوزخ ببندی
هزاران در ز جنت برگشایی
نخواهد ماند این یخ زود بفروش
بیاموز از خدا این کدخدایی
برون کن خرقه کان زین چار رقعه‌ست
ترابی آتشی آبی هوایی
برهنه کن تو جزو جان و بنما
ز خرقه گر به کل بیرون نیایی
بیامد جان که عذر عشق خواهد
که عفوم کن که جان عذرهایی
در این مه عذر ما بپذیر ای عشق
خطا کردیم ای ترک خطایی
به خنده گوید او دستت گرفتم
که می‌دانم که بس بی‌دست و پایی
تو را پرهیز فرمودم طبیبم
که تو رنجور این خوف و رجایی
بکن پرهیز تا شربت بسازم
که تا دور ابد باخود نیایی
خمش کردم که شرحش عشق گوید
که گفت او است جان را جان فزایی

مولانا molana

مطالعه بیشتر