
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند
املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی
عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود
تو عقل عقل منی تو جان جان منی
من مست نعمت تو دانم ز رحمت تو
کز من به هر گنهی دل را تو برنکنی
تاج تو بر سر ما نور تو در بر ما
بوی تو رهبر ما گر راه ما نزنی
حارس توی رمه را ایمن کنی همه را
اهوی الهوا امنو فی ظل ذو المننی
آن دم که دم بزنم با تو ز خود بروم
لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی
ای جان اسیر تنی وی تن حجاب منی
وی سر تو در رسنی وی دل تو در وطنی
ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما
آخر رفیق بدی در راه ممتحنی
کو مطرب عشق چست دانا کز عشق زند نه از تقاضا مردم به امید و این ندیدم در گور شدم بدین تمنا…
گر تو عودی سوی این مجمر بیا ور برانندت ز بام از در بیا یوسفی از چاه و زندان چاره نیست سوی…
به چه روی پشت آرم به کسی که از گزینی سوی او کند خدا رو به حدیث و همنشینی نه که روی…
هر که را اسرار عشق اظهار شد رفت یاری زانک محو یار شد شمع افروزان بنه در آفتاب بنگرش چون محو آن…
تو هر روزی از آن پشته برآیی کنی مر تشنه جانان را سقایی تو هر صبحی جهان را نور بخشی که جان…
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمرهی افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن ، آتش چه زند…
مطربا عشقبازی از سر گیر یک دو ابریشمک فروتر گیر چونک در چرخ آردت باده خانه بر بام چرخ اخضر گیر ملک…
در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست دمی عظیم نهانست و در حجاب خداست ز چنگ سخت عجیبست آن…