
ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را
چون بشنوند چیزی گویند همدگر را
در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را
در خانه دلم شد از بهر رهگذر را
میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را
پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را
بی زخمهای میتین پیدا نکرد زر را
یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را