
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن
تو روز پرنور و لهب ما در پی تو همچو شب
هر جا که منزل می کنی آییم آن جا نی مکن
ای آفتابی در حمل باغ از تو پوشیده حلل
بی تو بماند از عمل در زخم سرما نی مکن
ای آفتابت دایهای ما در پیت چون سایهای
ای دایه بیالطاف تو ماندیم تنها نی مکن
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را در صبوح آور سبک مستان خوابآلود را یک به یک در آب افکن جمله تر…
گیرم که بود میر تو را زر به خروار رخساره چون زر ز کجا یابد زردار از دلشده زار چو زاری بشنیدند…
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتهست پا با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا جباروار و زفت…
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا سمعا و طاعه ای…
عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار کردهای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار بر زمین و چرخ روید مر…
صبر با عشق بس نمیآید عقل فریادرس نمیآید بیخودی خوش ولایتیست ولی زیر فرمان کس نمیآید کاروان حیات میگذرد هیچ بانگ جرس…
ای به انکار سوی ما نگران من نیم با تو دودل چون دگران سخن تلخ چه میاندیشی ای تو سرمایه جمله شکران…
صد دل و صد جان بدمی دادمی وز جهت دادن جان شادمی ور تن من خاک بدی این نفس جمله گل و…