
خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم
گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم
خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم
گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم
از خود برآمدم من در عشق عزم کردم
تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم
زنار نفس بد را من چون گلوش بستم
از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم
والله کشانم او را چندان به گرد گردون
کز جان دودرنگش آتش عیان برآرم
ای بس عروس جان را روبند تن ربایم
وز عشق سرکشان را از خان و مان برآرم
این جمله جانها را در عشق چنگ سازم
وز چنگ بیزبان من سیصد زبان برآرم
پر کرد شمس تبریز در عشق یک کمانی
کز عشق زه برآید چون آن کمان برآرم
هله طبل وفا بزن که بیامد اوان تو می چون ارغوان بده که شکفت ارغوان تو بفشاریم شیره از شکرانگور باغ تو…
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود غزل سرا شدم از دست عشق…
کالی تَیشی آینو سوْای اَفَندی چَلَبی نیمشب بر بام مایی، تا کرا میطلبی گه سیهپوش و عصایی، که منم کالویروس گه عمامه…
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد چشم و دل عشاق چنان پر شد از…
ای خواب! به جان تو! زحمت بِبَری امشب وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب هر جا که بپری تو ویران شود…
یکی لحظه از او دوری نباید کز آن دوری خرابیها فزاید تو میگویی که بازآیم چه باشد تو بازآیی اگر دل در…
ما قحطیان تشنه و بسیارخوارهایم بیچاره نیستیم که درمان و چارهایم در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار در شکر همچو…
آینهای بزدایم از جهت منظر من وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من رفت شب و این دل من پاک…