
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتهستی
دل را بربودهستی در دل بنشستهستی
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتهستی
دل را بربودهستی در دل بنشستهستی
سر سخرهٔ سودا شد دل بیسر و بیپا شد
زان مه که نمودهستی زان راز که گفتهستی
برپر به پر ِ روزه زین گنبد پیروزه
ای آنک در این سودا بس شب که نخفتهستی
چون دید که میسوزم گفتا که قلاوزم
راهیت بیاموزم کان راه نرفتهستی
من پیش توام حاضر گرچه پس دیواری
من خویش توام گرچه با جور تو جُفت استی
ای طالبِ خوشجمله من راست کنم جمله
هر خواب که دیدهستی هر دیگ که پختهستی
آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی
بیرونْش بجُستهستی در خانه نجُستهستی
این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن
دست تو گرفتهست او هرجاکه بگشتهستی
در جستن او با او همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتهستی
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها چنان که آب حکایت کند ز…
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم به آفتاب حقایق…
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ کان فتنه مه عذار گلرنگ نی خواب گذاشت خواجه نی صبر نی نام گذاشت خواجه…
فلکا بگو که تا کی گلههای یار گویم نبود شبی که آیم ز میان کار گویم ز میان او مقامم کمر است…
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم یوسفانند که درمان دل پردردند…
ساقی بیار باده سغراق ده منی اندیشه را رها کن کاری است کردنی ای نقد جان مگوی که ایام بیننا گردن مخار…
ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد ز روی پشت و پناهی که پشتها همه رو شد دگر نشینم هرگز…
یا من لواء عشقک لا زال عالیا قد خاب من یکون من العشق خالیا نادی نسیم عشقک فی انفس الوری احیاکم جلالی…