
میزنی نعرههای پنهانی
هر کی کر نیست بشنود وصفت
نعل معکوس و خفیه میرانی
غیر احمق به فهم این نرسد
عارت آید از این لت انبانی
سد پیش و پس تو این عارست
که سرافراز و قطب خلقانی
چون گریزی از این فزون گردد
کای فلان فارغست زین فانی
چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بیحد بنگر بهر خدا هیچ مگو دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر…
دلی دارم که گرد غم نگردد میی دارم که هرگز کم نگردد دلی دارم که خوی عشق دارد که جز با عاشقان…
دل بر ما شدهست دلبر ما گل ما بیحدست و شکر ما ما همیشه میان گلشکریم زان دل ما قویست در بر…
ماهِ درست را ببین کاو بشکست خواب ما تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما خواب ببر ز چشم ما چون…
بیگهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر…
جان خاک آن مهی که خداش است مشتری آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری چون از خودی برون…
از این تنگین قفس جانا پریدی وزین زندان طراران رهیدی ز روی آینه گل دور کردی در آیینه بدیدی آنچ دیدی خبرها…
ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا که بامداد عنایت خجسته باد مرا به یاد آر دلا تا چه خواب دیدی دوش…