
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس توی دیگر کسان را برشکن
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس توی دیگر کسان را برشکن
گوهر باقی درآ در دیدهها
سنگ بستان باقیان را برشکن
ز آسمان حق بتاب ای آفتاب
اختران آسمان را برشکن
غیب دان کن سینههای خلق را
سینههای عیب دان را برشکن
بانشان از بینشان پرده شده
بینشانی هر نشان را برشکن
روز مطلق کن شب تاریک را
بارنامه پاسبان را برشکن
شمس تبریز آفتابی آفتاب
شمع جان و شمعدان را برشکن
دلاراما چنین زیبا چرایی چنین چست و چنین رعنا چرایی گرفتم من که جانی و جهانی چنین جان و جهان آرا چرایی…
رو بنمودی به تو گر همگی نه جانمی دیده شدی نشان من گر نه که بینشانمی سیمبرا نه من زرم لعل لبا…
عاقبت از عاشقان بگریختی وز مصاف ای پهلوان بگریختی سوی شیران حمله بردی همچو شیر همچو روبه از میان بگریختی قصد بام…
دل آتش پذیر از توست برق و سنگ و آهن تو مرا سیران کجا باشد مرا تحویل و رفتن تو بدیدم بیتو…
چو آب آهسته زیر که درآیم به ناگه خرمن که درربایم چکم از ناودان من قطره قطره چو طوفان من خراب صد…
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود ورت…
رضیت بما قسمالله لی و فوضت امری دلی خالقی لقد احسنالله فیما مضی کذالک یحسن فیما بقی ایا ساقی جان هر متقی…
فیما تری فیما تری یا من یری و لا یری العیش فی اکنافنا و الموت فی ارکاننا ان تدننا طوبی لنا ان…