
جانا بیار باده و بختم بلند کن
زان حلقههای زلف دلم را کمند کن
جانا بیار باده و بختم بلند کن
زان حلقههای زلف دلم را کمند کن
مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم
آتش بیار و چارهٔ مشتی سپند کن
زان جام بیدریغ در اندیشهها بریز
در بیخودی سزای دل خودپسند کن
ای غم، برو برو، بر مستانت کار نیست
آن را که هوشیار بیابی گزند کن
مستان مسلّمند ز اندیشهها و غم
آن کو نشد مسلّم او را نژند کن
ای جان مست مجلس «اَبرارَ یَشرَبونَ»
بر گربهٔ اسیر هوا ریش خند کن
ریش همه به دست اجل بین و رحم کن
از مرگ وارهان همه را سودمند کن
عزم سفر کن ای مه و بر گاو نه تو رخت
با شیرگیر مست مگو ترک پند کن
در چشم ما نگر اثر بیخودی ببین
ما را سوار اشقر و پشت سمند کن
یک رگ اگر در این تن ما هوشیار هست
با او حساب دفتر هفتاد و اند کن
ای طبع روسیاه سوی هند باز رو
وی عشق ترک تاز سفر سوی جند کن
آن جا که مست گشتی، بنشین، مقیم شو
و آنجا که باده خوردی آنجا فکند کن
در مطبخ خدا اگرت قوت روح نیست
آنگاه سر در آخُر این گوسفند کن
خواهی که شاهدان فلک جلوهگر شوند
دل را حریف صیقل آیینه رند کن
ای دل خموش کن همه بیحرف گو سخن
بیلب حدیث عالم بیچون و چند کن
مررت بدر فی هواه بحار راوه بدر و فی الدلال و حاروا و شاهدت ماء شابه الروح فی الصفا و یعشق ذاک…
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد آن فکر و خیالات چو…
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی کسی کو در شکرخانه شکر نوشد…
رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی نادیده حکم کردن باشد غرامتی پروانه چون نسوزد چون شمع او بود چون خم نیاورم ز چنان…
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم چون در او دنگ شویم و…
مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بیامان نبرد تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد…
ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده جان من و جان تو در اصل یکی بوده در خانه نقشینی دیدم صنم چینی…
عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن گر…