
جاء الحبیب مبتسما وسط دارنا
طیبوا و اکرموا و تعالوا التشربوا
عند الحبیب مبتشرا فی عقارنا
من رام مغنما و تصدی جواهرا
فلیلزم الجواری وسط بحارنا
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو عشوه دهد دشمن من عشوه او…
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست چونک شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست چون دماغ است و سر استت…
دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او دلها…
گهی در گیرم و گه بام گیرم چو بینم روی تو آرام گیرم زبون خاص و عامم در فراقت بیا تا ترک…
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند…
قره العین منی ای جان بلی ماه بدری گرد ما گردان بلی صد هزاران آفرین بر روی تو میفرستد حوری و رضوان…
ای روی تو رویم را چون روی قمر کرده اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده باد تو درختم را در رقص درآورده…
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه من…