غزل شمارهٔ ۱۴۱۶ – تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم

تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم
ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم
بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا
توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم
از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را
که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم

مولانا molana

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا