
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
چون به دست آورد کسی ما را
ما گهی گنج گاه ویرانیم
چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم
کی بمانیم اندر این خانه
چون در این خانه جمله مهمانیم
گر به صورت گدای این کوییم
به صفت بین که ما چه سلطانیم
چونک فردا شهیم در همه مصر
چه غم امروز اگر به زندانیم
تا در این صورتیم از کس ما
هم نرنجیم و هم نرنجانیم
شمس تبریز چونک شد مهمان
صد هزاران هزار چندانیم
در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی باده تنها نیست این آمیختی آمیختی بار دیگر توبهها را سوختی درسوختی بار دیگر فتنه را…
هذا سیدی، هذا سندی هذا سکنی، هذا مددی هذا کنفی، هذا عمدی هذا ازلی، هذا ابدی یا من وجهه، ضعف القمر یا…
چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من چو زاید آفتاب جان کجا ماند شب آبستن چه باشد خار…
هر چند بیگه آیی بیگاه خیز مایی ای خواجه خانه بازآ بیگاه شد کجایی برگ قفس نداری جز ما هوس نداری یکتا…
دوش آمد بَرِ من آنکه شب افروز منست آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست آنکه سرسبزی خاکست و گهربخش فلک چاشنی…
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم شب و روز میبکوشم که…
تازه شد از او باغ و بر من شاخ گل من نیلوفر من گشته است روان در جوی وفا آب حیوان از…
ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند در…