غزل شمارهٔ ۲۸۲۲ – تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری

مولانا molana

تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری
تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی
تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری
تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی
تو جهانی دو جهان را به یکی کاه نگیری
هله ای روح مصور هله ای بخت مکرر
نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری
تو از آن شهر نهانی که بدان شهر کشانی
نشوی غره به چیزی نه ز کس عذر پذیری
همگی آب حیاتی همگی قند و نباتی
همگی شکر و نجاتی نه خماری نه خمیری
به یکی کرم منکس بدهی دیبه و اطلس
نکند بر تو زیان کس که شکوری و شکیری
به عدم درنگریدم عدد ذره بدیدم
به پر عشق تو پران برهیده ز زحیری
اگرت بیند آتش همگی آب شود خوش
اگرت بیند منکر برهد او ز نکیری

مولانا molana

مطالعه بیشتر