
تو را پندی دهم ای طالب دین
یکی پندی دلاویزی خوش آیین
تو را پندی دهم ای طالب دین
یکی پندی دلاویزی خوش آیین
مشین غافل به پهلوی حریصان
که جان گرگین شود از جان گرگین
ز خارشهای دل ار پاک گردی
ز دل یابی حلاوتهای والتین
بجوشند از درون دل عروسان
چو مرد حق شوی ای مرد عنین
ز چشمه چشم پریان سر برآرند
چو ماه و زهره و خورشید و پروین
بنوش این را که تلقینهای عشق است
که سودت کم کند در گور تلقین
به احسان زر به خوبان آن چنان ده
که نفریبند زشتانت به تحسین
نمیخواهند خوبان جز ممیز
بمفریبان تو ایشان را به کابین
ز تو آن گلرخان را ننگ آید
چو بفروشی تو سرگی را به سرگین
ز سنگ آسیا زیرین حمول است
نه قیمت بیش دارد سنگ زیرین
میان سنگها آن بیش ارزد
که افزون خورده باشد زخم میتین
ز اشکست تجلی فضل دارد
میان کوهها آن طور سینین
خمش کن صبر کن تمکین تو کو
که را ماند ز دست عشق تمکین
ای ناطق الهی و ای دیده حقایق زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق تو بس قدیم پیری بس شاه بینظیری جان را…
قضا آمد شنو طبل نفیرش نفیرش تلختر یا زخم تیرش چو دایه این جهان پستان سیه کرد گلوگیر آمدت چون شهد شیرش…
بلبل نگر که جانب گلزار میرود گلگونه بین که بر رخ گلنار میرود میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش منصوروار…
ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو ای میلها در میلها وی سیلها در…
به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام اشارتی که بکردی به سر به جای سلام به حق آنک گشادی کمر که…
هر روز بامداد طلبکار ما توی ما خوابناک و دولت بیدار ما توی هر روز زان برآری ما را ز کسب و…
رحت انا من بینکم غبت کذا من عینکم لا تغفلوا عن حینکم لا تهدموا دارینکم اخواننا اخواننا ان الزمان خاننا لا تنسؤا…
ما که باده ز دست یار خوریم کی چو اشتر گیاه و خار خوریم ایمنیم از خمار مرگ ایرا می باقی بیخمار…