
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما
از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم
زهر بر یاد یکی نوش تو ای آهوچشم
گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
ای سرده صد سودا دستار چنین می کن خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی…
قرابهبازِ دانا هشدار آبگینه تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران مجروح و خسته…
تو را در دلبری دستی تمامست مرا در بیدلی درد و سقامست بجز با روی خوبت عشقبازی حرامست و حرامست و حرامست…
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین…
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها چنان که آب حکایت کند ز…
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها تا برکنم از آینه هر منکری من زنگها بر مرکب عشق تو دل میراند و این…
شدهست نور محمد هزار شاخ هزار گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ…
ای دل فرو رو در غمش کالصبر مفتاح الفرج تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج چندان فرو خور اندُهان تا پیشت…