
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم بر تخته خیالات آن را…
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر تو گردی راست اولیتر از…
در خانه غم بودن از همت دون باشد و اندر دل دونهمت اسرار تو چون باشد؟! بر هر چه همی لرزی، میدان…
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی عشق جامه میدراند عقل بخیه…
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی چون تو منی من توام چند توی و منی نور حقیم و زجاج با خود…
ای یار ما، دلدار ما، ای عالم اسرار ما ای یوسف دیدار ما، ای رونق بازار ما نک بر دمِ امسال ما،…
مست و خوشی باده کجا خوردهای؟ این مه نو چیست که آوردهای؟ ساغر شاهانه گرفتی به کف گلشکر نادره پروردهای پردهٔ ناموس…
ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری وز روی تو در عالم هر روی به دیواری هر ذره ز خورشیدت گویای…