
تا به جان مست عشق آن یارم
سردهٔ بادههای انوارم
تا به جان مست عشق آن یارم
سردهٔ بادههای انوارم
هر دمی گر نه جان نو دهدم
ای دل از جان خویش بیزارم
گرد آن مه چو چرخ میگردم
پس دگر چیست در زمین کارم
بر سر کارگاه خوبی بود
سوزنش کردهست چون تارم
سوزنم چنگ شد از او در تار
تا به آواز زیر میزارم
تا من این کارگاه عالم را
کو حجاب حقست بردارم
تا بسوزم حجاب غفلت و خواب
ز آتش چشمهای بیدارم
تا بیابم ز شمس تبریزی
صحّت این ضمیر بیمارم
عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد ور نی مثل کودک تا کعب همیبازد مه رو چو توی باید ای ماه غلام…
یا صغیر السن یا رطب البدن یا قریب العهد من شرب اللبن هاشمی الوجه ترکی القفا دیلمی الشعر رومی الذقن روحه روحی…
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی با جمله سازواری ای جان به نیک خویی این…
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود اشک دوان هر سحری از دلم…
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن رو ترش و گران کنی تا سر…
هزار جان مقدس هزار گوهر کانی فدای جاه و جمالت که روح بخش جهانی چه روحها که فزایی چه حلقهها که ربایی…
ای دلی کز گلشکر پروردهای ای دلی کز شیر شیران خوردهای وی دلی کز عقل اول زادهای حاتم از دست سلیمان بردهای…
هست امروز آنچ میباید بلی هست نقل و باده بیحد بلی هست ای ساقی خوب از بامداد کان شیرینی بنامیزد بلی آفتاب…