
تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نیلوفر من
تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نیلوفر من
گشته است روان در جوی وفا
آب حیوان از کوثر من
ای روی خوشت دین و دل من
ای بوی خوشت پیغامبر من
هر لحظه مرا در پیش رخت
آیینه کند آهنگر من
من خشک لبم من چشم ترم
این است مها خشک و تر من
آن کس که منم خاک در او
میکوبد او بام و در من
آن کس که منم پابسته او
میگردد او گرد سر من
باده نخورم ور ز آنک خورم
او بوسه دهد بر ساغر من
پستان وفا کی کرد سیه
آن دایه جان آن مادر من
از من دو جهان صد بر بخورد
چون آید او اندر بر من
دزدار فلک قلعه بدهد
چون گردد او سرلشکر من
بربند دهان غماز مشو
غماز بس است آن گوهر من
چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بیحد بنگر بهر خدا هیچ مگو دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر…
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو چه حدیث است ز عثمان عمرم…
ایا هوای تو در جانها سلام علیک غلام میخری ارزان بها سلام علیک ایا کسی که هزاران هزار جان و روان همیکشند…
ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته آتش رخسار تو در بیشه جانها زده دود…
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد تا کی اشارت آید تو…
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم امروز چون زنبورها پران شویم از گل…
رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم کردم بدرود همنشینان را جان را به جهان بینشان بردم…
بس که میانگیخت آن مه شور و شر بس که میکرد او جهان زیر و زبر مر زبان را طاقت شرحش نماند…