
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن
چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است
شوم جان مجرد برون آیم از این تن
مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت
گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن
پی بوسه گل را که فر بخشد مل را
جهانی است زبانها برون کرده چو سوسن
غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید
هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن
درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن
دَرِ گفت فروبند و گشا روزن دل را
ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن
برو برو که به بز لایق است بزغاله برو که هست ز گاوان حیات گوساله برو برو که خران گله گله جمع…
دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو…
مدارم یک زمان از کار فارغ که گردد آدمی غمخوار فارغ چو فارغ شد غم او را سخره گیرد مبادا هیچ کس…
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما گر زان که تو…
مرغ خانه با هما پروا مکن پر نداری نیت صحرا مکن چون سمندر در دل آتش مرو ور مری، تو خویش را…
ساقیا عربده کردیم که در جنگ شویم می گلرنگ بده تا همه یک رنگ شویم صورت لطف سقی الله توی در دو…
باز درآمد طبیب از در رنجور خویش دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب…
مگیر ای ساقی از مستان کرانی که کم یابی گرانی بیگرانی بیا ای سرو گلرخ سوی گلشن که به از سرو نبود…