
در کف ما چند خلد خار تو
یار تو از سر فلک واقف است
پس چه بود پیش وی اسرار تو
چند بگویی که همین بار و بس
چند از این چند از این بار تو
ای ز تو بیمار حبیب و طبیب
بسته ز ناسور تو تیمار تو
خورده می غفلت و منکر شده
بوی دهانت شده اقرار تو
ای آنک تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشهای نشستی اندر دلم آمدی چو ماهی چون دل به تو بنگرید جستی…
بار دگر جانب یار آمدیم خیره نگر سوی نگار آمدیم بر سر و رو سجده کنان جمله راه تا سر آن گنج…
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای…
صوفی چرا هُشیار شد؟ ساقی چرا بیکار شد؟ مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد خورشید اگر در گور شد…
آه که دلم برد غمزههای نگاری شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه درد و غم…
میآید سنجق بهاری لشکرکش شور و بیقراری گلزار نقاب میگشاید بلبل بگرفت باز زاری بر کف بنهاده لاله جامی کای نرگس مست…
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا ای سرخوشان ای سرخوشان آمد…
در طریقت دو صد کمین دارم لیک صد چشم خردهبین دارم این نشانها که بر رخم پیداست دانک از شاه همنشین دارم…