
بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن
بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن
گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو ؟
بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن
بهر جمال تو است جندره حوریان
عکس رخ خوب توست خوبی هر مرد و زن
پرده خوبی تو شقه زلف تو است
ور نه برون تافتی نور تو ای خوش ذقن
آمد نقاش تن سوی بتان ضمیر
دست و دلش درشکست باز بماندش دهن
این قفس پرنگار پرده مرغ دل است
دل تو بنشناختی از قفس دلشکن
پرده برانداخت دل از گل آدم چنانک
سجده درآمد ملک گشت به دل مفتتن
واسطه برخاستی گر نفسی تُرک عشق
پیش نشستی به لطف کای چلپی کیمسن ؟
چشم شدی غیببین گر نظر شمس دین
مفخر تبریزیان بر تو شدی غمزهزن
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست خورشید را ز غیرت رویش تغیریست صبح وجود را به جز این آفتاب نیست بر…
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش به خون دل برآید کار درویش یقین میدان مجیب و مستجابست دعای سوخته درویش…
نشانت کی جوید که تو بینشانی مکانت کی یابد که تو بیمکانی چه صورت کنیمت که صورت نبندی که کفست صورت به…
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت می روح آمد نادر رو…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته…
ای دل بیقرار من راست بگو چه گوهری آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری از چه طرف رسیدهای وز چه غذا…
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند…
بیچاره کسی که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد بیچاره دلی که ماند بیتو طوطیست ولی شکر ندارد دارد هنر و…