غزل شمارهٔ ۱۷۴۱ – به کوی عشق تو من نامدم که بازروم

مولانا molana

به کوی عشق تو من نامدم که بازروم

چگونه قبله گذارم چو در نماز روم

به جز که کور نخواهد که من به هیچ سبب

به سوی ظلمت از آن شمع صد طراز روم

کدام عقل روا بیند این که من تشنه

به غیر حضرت آن بحر بی‌نیاز روم

براق عشق گزیدم که تا به دور ابد

به سوی طره هندو به ترکتاز روم

شب چو باز و بط روز را بسوزد پر

چو در سحر به مناجات او به راز روم

چو چشم‌بند قضا راه چشم بسته کند

به بوی عنبریش چشم‌ها فرازروم

به خاک پای خداوند شمس تبریزی

که چون شدم ز وی از دست سرفراز روم