غزل شمارهٔ ۲۲۴۹ – به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو

به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو
چو اشتهای سماعت بود بگه‌تر گو
چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم
تو گوش من بگشایی که قصه از سر گو
چو روی روز نهان شد به زیر طره شب
بگیریم که از آن طره معنبر گو
فتاده آتش خواب اندر این نیستان‌ها
تو آمده که حدیث لب چو شکر گو
و آنگهی به یکی بار کی شوی قانع
غزل تمام کنم گوییم مکرر گو
بیا بگو چه کنی گر ز خوابناکی خویش
به تو بگوید لالا برو به عنبر گو
از آنچ خورده‌ای و در نشاط آمده‌ای
مرا از آن بخوران و حدیث درخور گو
ز من چو می‌طلبی مطربی مستانه
تو نیز با من بی‌دل ز جام و ساغر گو
من این به طیبت گفتم وگر نه خاک توام
مرا مبارک و قیماز خوان و سنجر گو

مولانا molana

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا