
به شکرخنده ببردی دل من
بشکن شکر دل را مشکن
به شکرخنده ببردی دل من
بشکن شکر دل را مشکن
دل ما را که ز جا برکندی
به تو آمد پر و بالش بمکن
بنگر تا به چه لطفش بردی
رحم کن هر نفسش زخم مزن
جانم اندر پی دل میآید
چه کند بیتو در این قالب تن
بیتو دل را نبود برگ جهان
بیتو گل را نبود برگ چمن
هین چرا بند شکستی خاموش
یا مگر نیست تو را بند دهن
امروز بت خندان میبخش کند خنده عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم میجوشد…
بگردان ساقیا آن جام دیگر بده جان مرا آرام دیگر به جان تو که امروزم ببینی که صبرم نیست تا ایام دیگر…
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال در این خرقه زنگار برآمد آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی…
ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند…
داد دهی ساغر و پیمانه را مایه دهی مجلس و میخانه را مست کنی نرگس مخمور را پیش کشی آن بت دردانه…
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی…
اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود میان این دل و آن یار می فروش چه بود فدیت سیدنا انه…
ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم بیشرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم بیامانم گر بر دل…