
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن
به خدا چرخ همان دید که من دیدستم
ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن
گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی
گفت خوردم دم او شرط بود نالیدن
گفتم ای ماه نو این جمله گداز تو ز چیست
گفت کاهش دهدم فایده بالیدن
فایده زفت شدن در کمی و کاستن است
از پی خرج بود مکسبهها ورزیدن
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونک آن یافت نخواهد پر و دریازیدن
در فنا جلوه شود فایده هستیها
پس نباید ز بلا گریه و درچغزیدن
پس خمش باش همیخور ز کمانهاش خدنگ
چون هنر در کمیت خواهد افزاییدن
با روی تو کفر است به معنی نگریدن یا باغ صفا را به یکی تره خریدن با پر تو مرغان ضمیر دل…
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من باز کمر بست سخت یار به استیز من مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت…
گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش گر رخت خویش خواهد ما رخت…
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی هم تو سلام علیک هم تو علیک…
برفتیم ای عقیق لامکانی ز شهر تو تو باید که بمانی سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که…
کردم با کان گهر آشتی کردم با قرص قمر آشتی خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست شکر که پذرفت شکر آشتی آشتی…
بیار باده که دیر است در خمار توام اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام بیار رطل و سبو کارم از قدح…
باز شد در عاشقی بابی دگر بر جمال یوسفی تابی دگر مژده بیداران راه عشق را آنک دیدم دوش من خوابی دگر…