
بلندتر شدهست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
بلندتر شدهست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
جهان ز نور تو ناچیز شد، چه چیزی تو؟
طلسم دلبرییی یا تو گنج جانانی؟
زهی قلم که تو را نقش کرد در صورت
که نامه همه را نانبشته میخوانی
برون بری تو ز خرگاهِ ششجهت جان را
چو جان نماند، بر جاش عشق بنشانی
دلا چو باز شهنشاه صید کرد تو را
تو ترجمانبگ سرّ زبان مرغانی
چه ترجمان که کنون بس بلند سیمرغی
که آفت نظر جان صد سلیمانی
درید چارق ایمان و کفر در طلبت
هزارساله از آن سوی کفر و ایمانی
به هر سحر که درخشی خروس جان گوید
بیا که جان و جهانی، برو که سلطانی
چو روح من بفزودهست شمس تبریزی
به سوی او برم از باغ روح ریحانی
همچو گل سرخ برو دست دست همچو میی خلق ز تو مست مست بازوی تو قوس خدا یافت یافت تیر تو از…
ماییم فداییان جانباز گستاخ و دلیر و جسم پرداز حیفست که جان پاک ما را باشد تن خاکسار انباز ز آغاز همه…
این کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمده این نور اللهی است این از پیش الله آمده این لطف و…
بدار دست ز ریشم که بادهای خوردم ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم ز پیشگاه و ز درگاه نیستم…
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم اگر چه روغن بادام…
دلم را ناله سرنای باید که از سرنای بوی یار آید به جان خواهم نوای عاشقانه کز آن ناله جمال جان نماید…
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده فسونگرم میخوانی حکایتهای شوریده به دم در چرخ میآری فلکها را و گردون را چه…
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده که در آن روی نظر کرده بود دزدیده صد نشاط است و هوس…