
بشنو از دل نکتههای بیسخن
و آنچ اندر فهم ناید فهم کن
بشنو از دل نکتههای بیسخن
و آنچ اندر فهم ناید فهم کن
در دل چون سنگ مردم آتشی است
کو بسوزد پرده را از بیخ و بن
چون بسوزد پرده دریابد تمام
قصههای خضر و علم من لدن
در میان جان و دل پیدا شود
صورت نو نو از آن عشق کهن
چون بخوانی والضحی خورشید بین
کان زر بین چون بخوانی لم یکن
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم یار آمد در میان ما از میان برخاستیم از فنا رو تافتیم…
چه شدی گر تو همچو من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو…
اخرج عنالمکان، یا صارمالزمان واسبح سباح حوت فی قلزمالمعانی لا تبغ اتصالا نعت جسم انی اری دنوا انی منالتدانی العبد لیس یرضی…
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی چو دهان نیست مکانش…
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر بنشین نظاره میکن ز خورش…
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن دل آینه است چینی…
به ساقی درنگر در مست منگر به یوسف درنگر در دست منگر ایا ماهی جان در شست قالب ببین صیاد را در…
اگر تو همره بلبل ز بهر گلزاری تو خار را همه گل بین چو بهر گل زاری نمیشناسی باشد که خار گل…