
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن
پی رضای تو آدم گریست سیصد سال
که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن
به قدر گریه بود خنده تو یقین میدان
جزای گریه ابر است خندههای چمن
اگر نه از نسب آدمی برو مگری
که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن
چو خود سپید ندیدهست روسیه شاد است
چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن
بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی
که تازی است نه پالانی است و نی کودن
خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی
نشستهای شه هیجا و پهلوان زمن
چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر
که هست در صف هیجاش کر و فر وطن
چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد
که ای گزیده سر آخر توی مخصص من
شوند آن همه تیرش چو چوبهای نبات
همه حلاوت و لذت همه عطا و منن
خبر ندارد پالانیی از این لذت
سپر سلامت و محروم و بیبها و ثمن
ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا
به پیش پنجهات ای ارسلان توبه شکن
ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی گر دلشدهای چند پی نان و کبابی آتش خور در عشق به مانند شترمرغ اندر عقب…
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او…
فارغم گر گشت دل آوارهای از جهان تا کم بود غمخوارهای آفتاب عشق تو تابنده باد تا بریزد هر کجا استارهای آفتابی…
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن برون زرق است یا استم…
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن…
صاف جانها سوی گردون میرود درد جانها سوی هامون میرود چشم دل بگشا و در جانها نگر چون بیامد چون شد و…
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد تشنیع میزنی که جفا کرد آن…
عقل از کف عشق خورد افیون هش دار جنون عقل اکنون عشق مجنون و عقل عاقل امروز شدند هر دو مجنون جیحون…